معرفی اجمالی
می خواستم یخ آب نشود، اما ذره ذره آب می شد و دلهره به جانم رخنه می کرد. داشتم قالب یخ را از زیر گونی بیرون می آوردم که زنی گفت: «پسرم، دو کیلو یخ بده.» صدایش شبیه به مادرم بود. چادرش را هم مثل او گرفته بود. می خواستم یک بار دیگر صورت زن را ببینم، اما صدای اوستام رشته ی افکارم را پاره کرد. «پسر، گیجی یا عاشق؟ مشتی را راه بینداز!»
فروشندگان
کتاب رشد
وبسایت فروشگاه
17,000تومان